با شیخ صحبت میکردم. به من میگفت میخواد پری باشه. من اما بهش گفتم تو باید داداشی باشی.
به من میگفت داداشیای که واقعی نباشه خیلی خطرناکه. اما من نفهمیدم چی میگه...
بهش گفتم داداشی نسخهی کامل شدهی پری هست. چرا میخوای داداشی باشی؟
گفت که داداشی چون راه رو رفته و به تهش رسیده. اگر به تهش نمیرسید خیلی وضعش خراب بود.
یکم بیشتر فهمیدم چی میگه.
اما توی خیالات خودم بودم که داداشی بهتره.
میگفت که تازه فهمیدم که چرا هامون میخواست مهشید رو بکشه!
میگفت احساس میکنه داره به حمید هامون نزدیک میشه!
حمید هامون کسیه که دچار بحران میانسالگیه..
حمید هامون احساس می کنه که هیچی نشده!
به من میگفت داداشیای که واقعی نباشه خیلی خطرناکه. اما من نفهمیدم چی میگه...
بهش گفتم داداشی نسخهی کامل شدهی پری هست. چرا میخوای داداشی باشی؟
گفت که داداشی چون راه رو رفته و به تهش رسیده. اگر به تهش نمیرسید خیلی وضعش خراب بود.
یکم بیشتر فهمیدم چی میگه.
اما توی خیالات خودم بودم که داداشی بهتره.
میگفت که تازه فهمیدم که چرا هامون میخواست مهشید رو بکشه!
میگفت احساس میکنه داره به حمید هامون نزدیک میشه!
حمید هامون کسیه که دچار بحران میانسالگیه..
حمید هامون احساس می کنه که هیچی نشده!
و نمیدونه به کجای این شب تیره باید بیاویزه قبای ژنده و پوسیده ی خودش رو!
بعدتر گفت هامون، داداشی ایه که... اصن رفته! ولی پیدا نکرده!
حالا هم در میانه ی راه مانده و علی هم نداره. یه پیر نداره.
می خواد دل رو یک دله کنه و دیگه کاملا بره!
باید از بندها رها بشه.
ماجرای کشتن مهشید، ماجرای ابراهیم و قربانی اسماعیله.
به نظرم حمید نگرانه که همه چی از دست بره مثل مادر بزرگش که دیگه خدا و اینا رو هم ...
و بعد گفت، من نمیخوام حمید هامون باشم.
تازه فهمیدم چرا نمیخواد داداشی باشه و از داداشی هم میترسه.
درسم رو گرفتم که داداشی رو دوست داشتن و به سمت داداشی حرکت کردن، لزوما به داداشی منتج نمیشه.
بعضی وقتها تلاش میکنی مثل داداشی بشی و فقط بازریگریشو یاد میگیری و آخر هم سر از حمید هامون در بیاری...
خیلی خیلی قشنگ بود!
بعدتر گفت هامون، داداشی ایه که... اصن رفته! ولی پیدا نکرده!
حالا هم در میانه ی راه مانده و علی هم نداره. یه پیر نداره.
می خواد دل رو یک دله کنه و دیگه کاملا بره!
برای همین میخواد مهشید رو بکشه!
شاید برای این که فکر می کنه مشکل گم شدنش و مشکل گم شدن علی عابدینی به خاطر اینه که دلستگی داره.
شاید برای این که فکر می کنه مشکل گم شدنش و مشکل گم شدن علی عابدینی به خاطر اینه که دلستگی داره.
ماجرای کشتن مهشید، ماجرای ابراهیم و قربانی اسماعیله.
برای همینه که این داستان توی فیلم مطرحه.
اصلا فیلم با همین داستان شروع میشه که تو نوشته های تز حمید هست.به نظرم حمید نگرانه که همه چی از دست بره مثل مادر بزرگش که دیگه خدا و اینا رو هم ...
و بعد گفت، من نمیخوام حمید هامون باشم.
تازه فهمیدم چرا نمیخواد داداشی باشه و از داداشی هم میترسه.
درسم رو گرفتم که داداشی رو دوست داشتن و به سمت داداشی حرکت کردن، لزوما به داداشی منتج نمیشه.
بعضی وقتها تلاش میکنی مثل داداشی بشی و فقط بازریگریشو یاد میگیری و آخر هم سر از حمید هامون در بیاری...
خیلی خیلی قشنگ بود!