فکر کنم هیچ چیز غم انگیزتر از این نیست که تمام تلاشت بهبود آینده باشه و تمام حاصلش بهتر بودن گذشته...
گذشتهای که هرچه به دورترش نگاه میکنی، راحتتر بهش میشه گفت خوب.
و هرچه نزدیکتر بهش میشی توی خودی که توی اون لحظه داشتی، انتظار بیشتری داشتی و خب طبعا خوب نمیشمردیش... (خداییش فرصتها زیاد بود و الان ما اینجاییم و همه را از دست دادهایم...)
اولا که اصلا نمیخوام چیزی رو تقصیر دنیا بندازم. حقیقتا من توی این بازی دنیا، خیلی خیلی بد بازی کردم...
ثانیا حقیقتا دنیا هم بد بازی کرده... اقلا بازی رو طوری کرده که من فقط ضرر کردم...
این بود برنامهی امشب و میزان (واقعگرایانهی) امید ما به آینده.
امیدوارم جهان به سمتی بره که همه توش شاد باشن و کسی ناشاد نمونه.
پ.ن. خیلی خیلی خیلی خیلی نابودتر از اون چیزیم که خودم میفهمم ولی ظاهرا خیلی خوب بلدم کنترل کنم نفهمیدنم رو. شایدم اینم جزو اشتباهاته. کی میدونه...