ملغمه

ملغمه یعنی اینجا هدفش فقط زده شدن حرفه نه درستیش

ملغمه

ملغمه یعنی اینجا هدفش فقط زده شدن حرفه نه درستیش

بعضی وقتا احساس می‌کنی نوشتن توی کاغذ کافی نیست...
نوشتن فکرا و حرفا توی دنیای وب مثل انداختن سوزن در یک حجم عظیمی از کاهه....

۱۴ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

اگر باطن مستحکم باشد، یقیناً ظاهر هم مستحکم خواهد بود.
همانطور که اگر کسی دین را اصولی فراگرفته باشد، فروع دین برایش سهل است.

قُل کُلّ یعمل عَلی شاکِلَتِه فَرَبُّکم أعلَمُ َبَمن هُو أهدی سَبیلا
وقتی در یک رابطه این همه فاصله وجود داره که بعضیاش حتی ادامه‌ی اون رو ناممکن می‌کنه، برای وصل شدن باید یک طرف تغییراتی در خودش ایجاد کنه.
این در حالتی معنا داره که واقعا یک طرف مسیر درستی رو می‌ره و دیگری اینطور نیست. مسلماً در دنیایی که ما در اون زندگی می‌کنیم خیلی این ماجرا رنگ واقعیت به خودش نمی‌گیره. با این حال اگر به هر دلیل یک طرف زیر بار خیلی از تغییرات بره، این تغییرات تعادل رو در رابطه بهم می‌زنه و عملاً نبود توازن باعث تفاوتی جدید می‌شه. مثلاً ممکنه این تفاوت در خواسته‌های دو طرف نمود پیدا کنه.

حالا ممکنه بگیم هر کدوم از طرفین در بخش‌هایی می‌گذرن و عملاً سعی می‌کنن متوازن تغییراتی در خودشون ایجاد کنن. خب خیلی جاها آدما آنچه پذیرفتن رو که از روی حس‌هاشون نپذیرفتن که. کلی استدلال و تجربه و منطق ممکنه دنبالش باشه. توی این حالات خیلی معنی نداره سازش.

اینا رو دارم می‌گم چون درد اصلی در این نیست که بگی خب بیخیال بریم دنبال یکی دیگه. مشکل اینه که یک دوستی افلاطونی به حالت غیر افلاطونی بعد از شش سال تبدیل می‌خواهد بشود. علت این تبدیل خیلی ساده‌است: بعد مکانی خود باعث بعد احساسی شده و تبدیل این بعد به قرب خود نیازمند یک حرکتیست و اگرچه دو طرف خیلی آدم‌های سردی هستند و غیر افلاطونی شدن برای آنها خیلی معنای جدیدی را به میان نمی‌آورد، ولی اینکه این پیمان بسته شود به هر حال به خودی خود یک پایبندی را به همراه خواهد داشت. که امید است این، بعد را درمان کند.

عملاً آخرش این می‌شه که نمی‌دونه چقدر باید کوتاه بیاد و این همه تغییرات با خود کلی ریسک رو به همراه داره و این همه ریسک باعث محتاط شدن آدم می‌شه و عملاً آخرش قضیه منتفی می‌شه ولی بعضی وقتا ممکنه حس کنی که از یک تصمیمی که گرفتی و خیلی محتاطانه بوده ۱۰ سال دیگه خیلی پشیمون شدی. برعکس همین ماجرا هم دقیقا ممکنه!
حتی اگر بُعد نفسانی نبود و همه چیز قابل برگشت هم بود (که نیست) باز هم مسئله داشتم. چون مسئله فقط این نیست که بُعد نفسانی را حس می‌کنم!
آنچه باید در نظر داشت این است که اگر بُروزی از من باشه، هم خراب کردن داستان برای کَسِ دیگریست و هم به چیزی نرسیدن برای خودم و هم اینکه خوش ندارم اینقدر ضعیف باشم!

حالا که همه چیز هم طوریست که نشود اصلا این مسئله را حل و فصل کرد...
گاهی دوری صرف بُعدِ مکانی انسان از بخشی خود (گرچه در یک نفس دیگر) نیست.
درسته که بعد مکانی بی تأثیر نیست. اما عملاً اصل آنچه که دور شده خود نفس و یک دنیا معناست...
و آخ که چقدر نبودش دردناک است!
انگار بخشی از وجودت از تو کنده شده.
اگرچه، این هرزه‌گویی‌های خودم رو یک مدل فاز فرافلسفی می‌دونم و خیلی هم بهش دامن نمی‌زنم. واسه همین جدی نگیر:

من بچه که بودم‎، معتقد بودم مطالعه آدم باید به اندازه شعورش باشه. چون اگر خیلی مطالعه کنی و شعورت به اندازش نباشه‎؛ یا چیزی که مطالعه کردی رو لوس و بی معنا می‌کنی؛ یا خودت در توانت نیست و کشش نداری بفهمی در این دریای فهم چقدر جا برای درک هست و اینطوره که عملاً دیوونه می‌شی‎.
ولی یک چیزی رو فراموش کرده بودم:
اینکه اگر یک آدم همین الان دیوونه باشه با شعور کم‎، مطالعه چه بلایی سرش میاره‎؟
شاید چیزی که واسه یکی زهر هست، واسه دیگری دارو و درمان باشه‎! کی می‌دونه؟!
الان می‌گه هذیان نگو دیوانه‎...

گرچه دوری و گرچه نمی‌توان با تو سخن گفت ولی:
دیالوگ‌های ایده‌آل با یک ایده‌آل فهم واقعی، دنیای جدیدی را به تصویر می‌کشاند...


دلم برایت بسی تنگ شده!
انتظار یکی از سخت‌ترین کارها برای کساییه که عاشقن.
کند گذشتن زمان وقتی در انتظار کسی هستی فقط یک وهم نیست. یعنی اینطور نیست که فقط حست نسبت به زمان متفاوت باشه.
اتفاقات هم خیلی کند می‌گذرن. یکی از بهترین وقتا برای اینکه بفهمی واقعا زمان متفاوت می‌گذره، اینکه که در حین انتظار، احساس کنی موسیقی‌ای که گوش می‌دی ۱۰ برابر جزییات بیشتری ازش می‌شنوی...

مثالای دیگه هم زیادن. جداً زمان کندتر می‌گذره. شاید واسه هر کسی یک جور!
مهندسی باعث شده فقط با عدد و کمیت سروکار داشته باشیم. اهل دل فقط با کیفیت سروکار دارند.
خیلی جالبه!
در آداب عبد و معبود این را می‌توان به سادگی گفت که اگر عبد خود را حقیقتا بنده‌ی معبود بداند، هیچگاه از معبود درخواست امری ندارد که تو به من «فلان» را بده. بلکه از وی هر آنچه معبود خیر عبد می‌بیند طلب می‌کند و اعتماد دارد که از معبود هم جز خیر به عبد چیزی نمی‌رسد...

شاید بد نباشد که اینطور نگاه شود که اگر عبد تماما در معبود ذوب شده باشد، چیزی را جز رضایت معبود خیر نمی‌یابد...
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست

عبادت و عمل صالح به خودی خود رزق و روزی انسان از طرف خداست. گرچه این جمله بدیهی به نظر می‌رسد ولی ورود جملات بدیهی به نیات و درون انسان خیلی آسان نیست.


سجود هم یکی از نعماتی است که انسان در آن عظمت خدا را درک کند و بفهمد چه کسی در مقابل اوست.