یک تحلیلی از فیلم پری میخوندم. این تحلیله خیلی به دلم نشست.
اونچه که من حس میکردم مهمه، اینه که ما مستقل از اینکه کی هستیم، باید برای خدا زندگی کنیم.
شاید توی این قصهی ما، بندگی خدا رو کردن توی این باشه که با بقیه مهربان باشی و به جای توجه بینهایت به کار، به بعد انسانی آدمها توجه کنی.
اینطور آدم میتونه همه رو دوست داشته باشه و توی این دوست داشتنش میتونه خدا رو توی همه ببینه و پیدا کنه و توی این پیدا شدن خدا میتونه به خدا نزدیکتر باشه.
همونطوری که این تحلیل هم میگه:
«پشت کردن به دنیا پشت کردن به توازن هستی ست، پشت کردن به حکمت خداوند است. "انسان زاده شدن تجسد وظیفه بود" عشق الهی را باید در میان مسئولیت و وظیفه جست و جو کرد، یعنی در میان زندگی. داداشی وظیفه ی پری را به او گوشزد می کند. چیزی که به خاطر آن هست.»
«دل با یار و سر به کار، رازیست که داداشی در تلاش است با پری در میان بگذارد. عشق خداوند مقصد پری ست ولی رسیدن به عشق خداوند با نفرت از تجلیات خداوند ناسازگار است زیرا که عشق یعنی همه چیز را با معشوق دیدن و همه چیز را معشوق دیدن. داداشی در تلاش است تا به پری بگوید هر عشقی نسبت به هر ذره ای از این دنیا و هر اشتغالی به این دنیا، عشق و اشتغال به خداوند است.»