یاد میاد که یک زمانی آرزوهای بزرگی داشتم که حس میکردم خیلی فاصلهی زیادی ازشون دارم.
واقعا هم همینطور بود. مثلا یک زمانی خیلی آرزوی بزرگی برای من محسوب میشد که بتونم یک پروژه/محصولی رو کاملا از صفر شروع کنم و بعد از چند ماه به خروجی اوریجینال برسونم که معادل خارجیش موجوده.
یک دفعه سر برمیگردونی میبینی کلی راه رفتی و نصف آرزوهاتم برآورده شده. اما امان از این کمالگرایی بشر که نمیگذاره یک نفس راحت بکشیم.
اینا رو نوشتم که یکم حس خوبی داشته باشم نسبت به خودم و نسبت به روزگاری که در این سه سال داشتم که کلی سخت گذشت اما احساس میکنم رفته رفته باید به یه پایان شیرینی برسونمش...