ملغمه

ملغمه یعنی اینجا هدفش فقط زده شدن حرفه نه درستیش

ملغمه

ملغمه یعنی اینجا هدفش فقط زده شدن حرفه نه درستیش

بعضی وقتا احساس می‌کنی نوشتن توی کاغذ کافی نیست...
نوشتن فکرا و حرفا توی دنیای وب مثل انداختن سوزن در یک حجم عظیمی از کاهه....

وقتی در یک رابطه این همه فاصله وجود داره که بعضیاش حتی ادامه‌ی اون رو ناممکن می‌کنه، برای وصل شدن باید یک طرف تغییراتی در خودش ایجاد کنه.
این در حالتی معنا داره که واقعا یک طرف مسیر درستی رو می‌ره و دیگری اینطور نیست. مسلماً در دنیایی که ما در اون زندگی می‌کنیم خیلی این ماجرا رنگ واقعیت به خودش نمی‌گیره. با این حال اگر به هر دلیل یک طرف زیر بار خیلی از تغییرات بره، این تغییرات تعادل رو در رابطه بهم می‌زنه و عملاً نبود توازن باعث تفاوتی جدید می‌شه. مثلاً ممکنه این تفاوت در خواسته‌های دو طرف نمود پیدا کنه.

حالا ممکنه بگیم هر کدوم از طرفین در بخش‌هایی می‌گذرن و عملاً سعی می‌کنن متوازن تغییراتی در خودشون ایجاد کنن. خب خیلی جاها آدما آنچه پذیرفتن رو که از روی حس‌هاشون نپذیرفتن که. کلی استدلال و تجربه و منطق ممکنه دنبالش باشه. توی این حالات خیلی معنی نداره سازش.

اینا رو دارم می‌گم چون درد اصلی در این نیست که بگی خب بیخیال بریم دنبال یکی دیگه. مشکل اینه که یک دوستی افلاطونی به حالت غیر افلاطونی بعد از شش سال تبدیل می‌خواهد بشود. علت این تبدیل خیلی ساده‌است: بعد مکانی خود باعث بعد احساسی شده و تبدیل این بعد به قرب خود نیازمند یک حرکتیست و اگرچه دو طرف خیلی آدم‌های سردی هستند و غیر افلاطونی شدن برای آنها خیلی معنای جدیدی را به میان نمی‌آورد، ولی اینکه این پیمان بسته شود به هر حال به خودی خود یک پایبندی را به همراه خواهد داشت. که امید است این، بعد را درمان کند.

عملاً آخرش این می‌شه که نمی‌دونه چقدر باید کوتاه بیاد و این همه تغییرات با خود کلی ریسک رو به همراه داره و این همه ریسک باعث محتاط شدن آدم می‌شه و عملاً آخرش قضیه منتفی می‌شه ولی بعضی وقتا ممکنه حس کنی که از یک تصمیمی که گرفتی و خیلی محتاطانه بوده ۱۰ سال دیگه خیلی پشیمون شدی. برعکس همین ماجرا هم دقیقا ممکنه!