گاهی برایم سوال میشود که اگر اینقدر دربندم چرا انسانم؟
به واقع متحیرم که انسان خویش را انسان مینامد و مختار، اما چنان در بند همه چیز است که به سختی میتوان وی را آزاد نامید.
البته قصدم بیهوده شماردن یا کم ارزش کردن کارهای روزمره یا زندگی یا اینها نیست. بلکه سوال این است که آیا بدون این کارها هنوز تعریفی داریم یا خیر؟ (و حتی مهمتر آیا این کارها بدون نیت و هدف تعریفی دارند؟)
جواب اگر بله است، چرا هیچ زمان تعریف ما خود ما را drive نمیکند؟
اما فراموش نشود که کارها به خودی خود ارزش ذاتی ندارند.
تراوشات فکری بعد از بیداری بدون هیچگونه تخلیص
به واقع متحیرم که انسان خویش را انسان مینامد و مختار، اما چنان در بند همه چیز است که به سختی میتوان وی را آزاد نامید.
البته قصدم بیهوده شماردن یا کم ارزش کردن کارهای روزمره یا زندگی یا اینها نیست. بلکه سوال این است که آیا بدون این کارها هنوز تعریفی داریم یا خیر؟ (و حتی مهمتر آیا این کارها بدون نیت و هدف تعریفی دارند؟)
جواب اگر بله است، چرا هیچ زمان تعریف ما خود ما را drive نمیکند؟
اما فراموش نشود که کارها به خودی خود ارزش ذاتی ندارند.
تراوشات فکری بعد از بیداری بدون هیچگونه تخلیص